پسرک که دغدغه نان شب  داشت،با غصه به خواب رفت.صبح، نیم خیز روی تخت نشست و چندین دقیقه به خوابی که دم صبح دیده بود فکر می کرد.با خودش می گفت چه کرده است که اینچنین زکاتش دادند؟؟مستحق بود؟؟هرگز،گوهر ذاتی داشت؟هرگز.وحشیِ دشتِ معاصی را/ دو روزی سر دهید/ تا کجا خواهد رمید؟/ آخر، شکارِ رحمت است!

با خودش زمزمه می کرد دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند،واندر آن ظلمت شب آب حیانم دادند،بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند،باده از جام تجلی صفاتم دادند
جام تجلی اعلی صفات شمایید،پرتو ذات الهی شمایید،یا علی بن موسی الرضا.عادتکم الاحسان و سجیّتکم الکرم.دست های خالی ما و عنایت شما،کریم به دست های خالی گدا نگاه نمیکند،به کرم خودش نگاه میکند.خجالت میکشم بگم مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند.من رو سیاه کجا مستحق عنایت شما هستم؟شما مثل باران بهاری رحمت الهی هستید که می بارید.بی وقفه.چه بر مستحق،و چه بر مسکین و غریب و بیچاره و مفلس و غرور زده.شما می بارید و ما کاسه هایمان را بر عکس گرفته ایم تا مبادا مورد رحمت واقع شویم.
رحمتا!همسرم را نیز از شما می خواهم.درب های توفیق و عنایت را مبادا به خاطر گناهانمان از ما دریغ کنید.حاشا که چنین چیزی از کریمی چون شما توقع نمی رود.هر چند می دانم که خدای شما ستارالعیوب است.اما دل خودمان باز نمی شود.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Zach Mike من و خدا فاش فراهنر Denise فروش فایل3 موسسه مشاوره شغلي وکاريابي بين المللي و اخذ ويزاي يونس 98 کلوب